هنوز آغاز کار اسلام بود، پیامبر اسلام(ص) در مکه آئین اسلام را تبلیغ مىنمود. در یکى از همان روزها، در موسم حج باشش تن از قبیله «خزرج» ملاقات کرد و آنان را به آئین اسلام دعوت نمود. سخنان پیامبر(ص) تأثیر عجیبى در آنان بخشید، این عده در همان مجلس ایمان آوردند و وعده دادند که پس از بازگشت به «یثرب» آئین اسلام را به مردم عرضه نمایند این عده پس از بازگشت به «یثرب فعالیت پىگیرى را براى گسترش اسلام در میان یثربیان آغاز کردند و نداى اسلام را به گوش آن رساندند.
تبلیغات پى گیر این شش تن کار خود را کرد و گروهى از مردم یثرب به آئین نو خاسته اسلام گرویدند.
در سال دوازدهم «بعثت» گروهى مرکب از دوازده تن، از مدینه به سوى مکه حرکت کردند و در «عقبه» (گردنه نزدیک منى) با پیامبر اسلام ملاقات نموده با او پیمان بستند. این نخستین پیمان اسلامى بود. این گروه با دلى لبریز از ایمان، به سوى «یثرب» بر گشتند و فعالیتهاى خود را براى پیشرفت اسلام افزایش دادند و نامهاى به پیامبر(ص) نوشتند که یک نفر مبلغ براى آنان بفرستد تا قرآن را به آنان تعلیم کند.
پیامبر اسلام(ص)، «مصعب بن عمیر» را براى تعلیم آئین اسلام به «یثرب» اعزام فرمود.
تبلیغات پى گیر این شش تن کار خود را کرد و گروهى از مردم یثرب به آئین نو خاسته اسلام گرویدند.
در سال دوازدهم «بعثت» گروهى مرکب از دوازده تن، از مدینه به سوى مکه حرکت کردند و در «عقبه» (گردنه نزدیک منى) با پیامبر اسلام ملاقات نموده با او پیمان بستند. این نخستین پیمان اسلامى بود. این گروه با دلى لبریز از ایمان، به سوى «یثرب» بر گشتند و فعالیتهاى خود را براى پیشرفت اسلام افزایش دادند و نامهاى به پیامبر(ص) نوشتند که یک نفر مبلغ براى آنان بفرستد تا قرآن را به آنان تعلیم کند.
پیامبر اسلام(ص)، «مصعب بن عمیر» را براى تعلیم آئین اسلام به «یثرب» اعزام فرمود.
مصعب جوانى پر شور و با ایمان بود و در یک خانواده اشرافى و ثروتمند مکه پرورش یافته بود ولى از روزى که از جان و دل به آئین اسلام گرویده بود، خانه و زندگى و حمایت پدر و مادر خود را از دست داده بود!
ورود مصعب به شهر یثرب فصل جدیدى در تاریخ اسلام گشود و موجى از شور و علاقه در دل مردم یثرب نسبت به آئین اسلام به وجود آورد.
مسلمانان روز شمارى مىکردند که موسم حج فرارسد تا ضمن انجام مراسم حج، پیامبر اسلام را از نزدیک زیارت کنند و آمادگى خود را براى کوشش بیشتر در راه پیشرفت اسلام اعلام نمایند موسم حج فرا رسید، کاروان حج «یثرب» به سوى مکه رهسپار گردید، در میان آنان هفتاد و سه تن مسلمان بودند، این گروه در مکه با پیامبر اسلام ملاقات نموده براى انجام دادن مراسم بیعت، در خواست تعیین وقت کردند. پیامبر(ع)، «منى» را بعنوان محل ملاقات تعیین کرد. شب سیزدهم ذیحجه پاسى از شب گذشته بود که پیامبر اسلام و مسمانان در پائین «عقبه» گردهم آمدند و پس ار گفتگو هائى، مسلمانان دست بیعت در دست پیامبر گذاشته پیمان بستند که با تمام قدرت از آن حضرت دفاع و پشتیبانى کنند.
پس از اتمام پیمان، پیامبر از میان آنان دوازده نفر را به عنوان نماینده جمعیت انتخاب نموده سر پرستى مسلمانان یثرت را به عهده آنان گذاشت. (2)
در میان هفتاد نفر مسلمان که در آن شب تاریخى با پیامبر(ص) پیمان دفاع و پشتیبانى بستند، نوجوانى به چشم مىخورد که همراه پدرش در آن بیعت تاریخى شرکت کرده بود، او کسى جز «جابر بن عبدالله عمر و انصارى» نبود! (3)
«عبدالله بن عمرو» (پدر جابر) یکى از دوازده نفرى بود که پیامبر اسلام آنان را از میان هفتاد نفر برگزید (4).
«عبدالله» در رکاب پیامبر در جنگ احد که دومین برخورد نظامى مسلمانان و مشرکان بود، شرکت کرد و در همان جنگ بشهادت رسید. جابر مىگوید: پدرم در جنگ احد کشته شد، من پارچهاى را که به صورت او کشیده بودند، کنار زده گریه مىکردم، پیامبر این منظره را دید و مرا از گریه بازداشت، در این حال عمهام «فاطمه» بر بالین کشته پدرم گریه مىکرد، رسول خدا فرمود: «بر او گریه کنى یا نکنى فرشتگان با بال و پرخود بر او سایه مىافکنند و تا لحظهاى که او را از زمین بردارید و به خاک بسپارید، سآیه خواهند افکند»(5)/
پیامبر اسلام، هنگام دفن شهداى احد، کسانى را که بیش از دیگران قرآن فراگرفته بودند، زودتر به خاک مىسپرد، پیامبر دستور داد «عبدالله بن عمرو» را با «عمربن جموح» در یک جا دفن کنند زیرا میان آنان درحال حیات صفا و صداقت کم نظیرى بر قرار بود(6).
این حوادث تاریخى نشان میدهد که جابر در خانوادهاى پرورش یافته بود که در پذیرش اسلام و یارى پیامبر(ص) پیشگام بود/
بارى جابر نیز مثل پدر، یکى از سابقین در اسلام است که در روزهاى حساس دست بیعت در دست پیامبر گذاشت و پیمان همکارى بست.
او نه تنها از روز نخست، پیمان دفاع از اسلام و جانبازى در راه خدا بست ،بلکه عملا نیز در راه پیشرفت اسلام از جانبازى و فداکارى فروگذار نکرد به طورى که در اغلب جنگهائى که د رزمان حیات پیامبر اسلام(ص) رخ داد، در رکاب آن حضرت شرکت داشت.
در این که آیا او در جنگ بدر واحد شرکت داشته یا نه، در میان مورخان اختلاف نظر هست ولى بى شک او در اغلب جنگهاى بعدى شرکت داشته است.
«ابن اثیر جزرى» مىنویسد: جابر در 18 جنگ از جنگهاى اسلام در رکاب پیامبر اسلام شرکت کرده بود. و از خود جابر نقل شده است که: « غیر از جنگ بدر و احد، در همه جنگها در رکاب پیامبر شرکت داشتم» (7)/
دانش سرشار جابر جابر نه تنها در میدان جمگ و جهاد در راه خدا یک قهرمان و شخصیت بزرگى بود، بلکه در میدان علم و دانش و معارف الهى نیز چهره ممتازى به شمار مىرفت.
او از علوم و معارف خاندان رسالت، بهرهها اندوخته و دانشها آموخته بود و گنجینهاى سر شارى از علوم و دانش خاندان پیامبر(ص) در سینه داشت به گفته مؤرخان، اویکى از کسانى است که احادیث فراوانى از پیامبر(ص)نقل نمودهاند (8)/
جابر به قدرى در نقل آثار واحادیث پیامبر اسلام(ص) شهرت و اعتبار داشت که طبق نقل «محمدبن سعد» یکى از افراد معدودى بود که بعد از قتل عثمان :در محیط مدینه در مسائل اسلامى نقل حدیث نموده فتوى مىدادند، مخصوصاً پنج نفر از آنان مرجع فتوى بودند که یکى از آن «جابربن عبدالله» بود (9). جابر در مسجد پیامبر جلسات درس داشت و تشنگان دانش و علم در حلقه درس او زانو زده از محضر او استفاده مىکردند.(10)
بنابر این نباید تعجب کرد که گاهى امام باقر(ع) براى جلب توجه مردم، به احادیث جابر استناد جسته بر اساس روایات او فتوى مىداد، مثلا در مورد ارث بردن برادر زاده باوجود جد، امام پنجم مىفرمود: «جابر از پیامبر(ص) نقل کرده - جابر هرگز دروغ نمىگفت - که برادر زاده با جد، در ارث شریکند»(11)
البته نکته استناد امام باقر(ع) به احادیث او، این بود که امام مىخواست به این وسیله راه اعتراض را ببندد و عدهاى نگویند: چگونه او از رسول خدا حدیث نقل مىکند در صورتى که او را ندیده است؟
در هر حال این مطلب نشان مىدهد که وثاقت و مقام علمى جابر از نظر امام پنجم تا چه حد بوده است.
ناگفته پیدا است که رسیدن به چنین مقام علمى و معنوى به این سادگى مقدور نیست و مستلزم کوششها و زحمات پى گیر و طاقت فرسا است و اگر جابر به چنین رتبهاى رسیده بود، در پر تو شور و علاقه فوق العاده او به کسب حقایق و معارف اسلام و نیز در سایه کوششهاى خستگىناپذیر وى در این راه بود، او نه تنها در زمان حیات رسول خدا در حفظ و نقل احادیث آن حضرت از پاى نمىنشست، بلکه پس از رحلت آن حضرت نیز در نقل احادیث و آثار گرانبهاى اسلام از طریق صحابه، کوشش مىکرد، و اگر مىشنید شخصى حدیثى را از پیامبر(ص) شنیده است که به گوش او نخورده، به هر قیمتى بود آن شخص را پیدا مىکرد تا حدیث مورد نظر را بدون واسطه از او بشنود، و گاهى به همین منظور رنج سفرهاى طولانى را برخورد همواره مىساخت. ذیلا دو نمونه جالب از سفرهاى جابر بخاطر شنیدن حدیث، از نظر خوانندگان محترم مىگذرد:
1 - جابر مىگوید: شنیده بودم که «عبدالله انیس» حدیثى در باب قصاص از پیامبر اسلام(ص) شنیده است و این شخص در شام اقامت دارد، براى شنیدن این حدیث: شترى خریدم و بار سفر را بستم وبه سوى شام حرکت کردم، پس از یک ماه طى مسافت، به شام وارد شدم و به در خانه «عبدالله انیس» رسیدم، به دربان گفتم:
به عبدالله بگو جابر بر در خانه ایستاده است، گفت: جابربن عبدالله؟
گفتم: بلى
دربان وارد خانه شد، طولى نکشید «عبدالله» با شتاب بیرون آمد و یکدیگر را در آغوش کشیدیم، آنگاه گفتم:
شنیدهام حدیثى در باب قصاص از پیامبر اسلام(ص) شنیدهاى، ترسیدم من بمیرم یا تو از دنیا بروى، و این حدیث را نتوانم از شما بشنوم، اینک براى شنیدن آن امدهام!
عبدالله گفت:
پیامبر فرمود: «خداوند روز رستاخیز مردم را عریان و برهنه به محشر مىآورد آنگاه با صداى رسا که همه آن را بشنوند: خطاب مىکند که: منم دیان، منم مالک، هر کس از دوزخیان که حقى به گردن کسى از بهشتیان دارد، نباید وارد جهنم گردد مگر بعد از آنکه حق او را از وى باز ستانم.
و هر اهل بهشتى که حقى به گردن کسى از دوز خیان دارد، نباید وارد بهشت بشود، مگر پس از آنکه جق او را از وى بازستانم اگر چه این حق، یک سیلى بیمورد و ظالمانه باشد!».
عبدالله مىگوید: عرض کردیم: این امر چگونه ممکن است در حالى که خودتان مىفرمائید آن روز مردم برهنه و عریان به محشر مىآیند و در انجا چیزى همراه نخواهند داشت تا حق مردم را پس بدهند؟!
حضرت فرمود: در آنجا قصاص با اعمال خوب و بد خواهد بود (از اعمال خوب انسان به صاحب جق مىدهند و اگر اعمال خوبى نداشته باشد، از اعمال بد صاحب حق به پاى او حساب مىکنند)(12) /
2 - مسلمه بن مخلد مىگوید: روزى در مصر در منزل خود بودم، دربان وارد شد و گفت: عرب شتر سوارى بر در خانه ایستاده و اجازه ملاقات مىخواهد، از وى پرسیدم کیستى؟ پاسخ داد: جابر بن عبدالله انصارى.
مسلمه مىگوید: سر از پنچره بیرون آورده گفتم: من پائین بیایم یا شما بالا مىآئید؟
گفت: نه شما بیائید و نه من مىآیم، شنیدام حدیثى در فضیلت پرده پوشى بر عیب مسلمانان، از پیامبر نقل مىکنى، آمدهام آن را بشنوم!
گفتم: رسول خدا فرمود: «هر کس عیب شخصى مؤمنى را بپوشاند مثل این است که زنده به گورى را از مرگ نجات داده است»(13)
احادیثى که جابر از پیامبر اسلام(ص) و خاندان رسالت، نقل کرده، منحصر به اینها نیست بلکه او به حکم اینکه در مواقع مختلف از محضر پیامبر(ص) استفاده مىکرد، و نیز در اغلب جنگها در رکاب پیامبر(ص) شرکت داشت، قسمتهاى قابل توجهى از سیره رسول خدا را نقل کرده که در کتب مربوط آمده است(14)
علاوه بر این، جابر به حکم ارتباط و پیوستگى خاصى که با خاندان پیامبر داشت، احادیث فراوانى از امامان شیعه روایت کرده است که در صفحات گذشته بر برخى از آنها اشاره شد.
گذشته از همه اینها، احادیثى از جابر، پیرامون مسئله شفاعت نقل شده که روشنگر مقام و موقعیت او در معارف اسلامى است.
مىدانیم که شفاعت یکى از اصول مسلم اسلامى است که در قرآن مجید و احادیث اسلامى به صورت یک سنت قطعى الهى طرح شده است، دانشمندان اسلامى در کتابهاى تفسیر و حدیث، پیرامون آن بحث و گفتگو نمودهاند.
ولى در این میان گروهى دیده مىشوند که در باره شفاعت از نظر اسلام دودل بوده، تأثیر شگرف آن را در باز گشت مردم از گناه و ناپاکى، نادیده گرفتهاند.
گاهى دیده مىشود که برخى از دانشمندان، تنها به آیات عذاب چسپیده، پیوسته دلها را با خوف و بیم پر مىکنند و در محیط دل ،براى امید به مغفرت و آمرزش خدا، جاى خالى باقى نمىگذارند، این دانشمندان از این نکته غافلند که اگر خوف و بیم، یکى از ارکان اساسى تربیت و تکامل است، امید و خوشبینى نیز یکى دیگر از ارکان تربیت مىباشد اگر ترس از عذاب، و بیم از کیفرهاى الهى، باز دارنده انسان از گناه و لعزش است، امید نیز روشنى بخش محیط دل و مایه تحرک به سوى کارهاى نیک، و سبب بازگشت گنهکاران از نیمه راه مىباشد.
ترس و بیم تا آنجا خوبست که پیوند امید را قطع نکند، در غیر این صورت، مآیه ضرر و موجب بدبختى است.
یکى از روانشناسان در باره اهمیت امید و ضررهاى سنگین نو میدى چنین مىنویسد:
«بسیارى از مردم نا آگاه بى آنکه به محتواى انسانى و مهرآمیز مذهب توجه کنند، تعصب را به جائى مىرسانند که از مذهب، تنها به جنبههاى آمرانه آن و وعدههاى مجازاتى که داده شده است، توجه مىکنند. اینان در واقع فراموش مىکنند که خداوند اگر دوزخى دارد بهشتى هم دارد، اینان عدالت خداوندى و عفو و بخشایش الهى را عمداً یا نا آگاهانه فراموش مىکنند، و در حقیقت چهرههاى نادرست از پروردگار تصویر مىنمایند، چهرهاى که گویا تنها کارش مجازات آدمیان به خاطر هر گناه و خطاى کوچک است.
چنین تصور نادرستى از خداوند بزرگ و دستورهاى مذهبى او باعث مىشود که آدمى هر لحظه خود را به دست خویش به دوزخى تبدیل سازد و دچار عقدههاى آزار دهنده شود، درست به همین جهت مخصوصاً در آموزش فرزندانمان باید نخست بکوشیم که جنبه بهشتى مذهب را در ذهن آنان تزریق کنیم و آنان را بیهوده از مذهب و خداوند نترسانیم. در حقیقت نیز مطلب این است که همه بندگان خداوند به بهشت مىروند مگر کسانى که مرتکب گناهان بزرگى بشوند و فرصت توبه و پشیمانى و جبران مافات را نیز گرامى نشمارند.
اگر مجازات هست، عفو و بخشش نیز هست، اگر به فرزندانمان: به جوانان و نوجوانان چنین تلقین کنیم که با هر خطا و گناه کوچکى، در بهشت به روى آن بسته مىشود، در این صورت هیچ بعید نیست که فرزند مابدین نتیجه نادرست برسد که در اثر خطائى که از او سر زده دیگر به درد هیچ کارى نمىخورد و هر کارى هم بکند، در داورى نهائى خداوند تأثیرى نخواهد داشت، پس هرگونه احساس مسئولیتى را از دست مىدهد، و هیچ بعید نیست که از روى نومیدى، به اصطلاح به سیم آخربزند. کسانى که با دگرگون ساختن چهره واقعى مذهب، در توبه و پشیمانى و اصلاح خویشتن را به روى جونان مىبندند: در حقیقت به بارگاه الهى توهین مىکنند، چرا که در مذهب راستین در بهشت همشیه به روى توبهکاران باز است»
اکنون که سخن به اینجا رسید، خوبست حدیثى را که از جابر پیرامون شفاعت نقل گردیده است، در اینجا بیاوریم:
«طلق بن حبیب» مىگوید:
من از کسانى بودم که سر سختانه شفاعت را تکذیب مىکردم تا اینکه با جابر ملاقات نمودم، من براى او آیاتى را که در آنها عذاب دو زخ به صورت عذاب جاودانى یادشده است، خواندم و نتیجه گرفتم که بنابه گفته آیات باید اهل دوزخ در آتش، مخلدو جاوان باشند.
در این موقع جابر رو به من کرد و گفت: آیا تو تصور مىکنى که به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) از من آشناترى؟ آیاتى را که خواندى و در آنها عذاب دوزخ به صورت یک عذاب جاودانى یاد شده، مربوط به مشرکان و بتپرسان است ولى شفاعت از آن کسانى است که دچار لغزش و گناه شده سپس کیفر اعمال خود را در دوزخ دیدهاند و بعداً در اثر شفاعت از آنجا خارج شدهاند.
سپس جابر به گوش خود اشاره کرد و گفت:
«ناشنوا باشد اگر آنچه مىگوید شخصاً از پیامبر نشنیده باشم، من با این دو گوش خود از پیامبر شنیدم که فرمود: گروهى از گنهکاران پس از آنکه وارد آتش شدند، از آن بیرون مىآیند»
از اینکه جابر آیات مربوط به دوزخیان را بر دو دسته تقسیم مىکند، و ان دسته از آیات را که در آنها سخن از خلود در دوزخ به میمان آمده مربوط به مشرکان و بت پرستان، و دسته دیگر را مربوط به مؤمنان گنهکار مىداند، مىتوان موقعیت علمى جابر را در تفسیر آیات قران به دست آورد.
تنها این مورد نبود که جابر، مردم را با معارف قران آشنا کرده است، بلکه از کتب احادیث به روشنى استفاده مىشود که وى در یک مجمع عمومى پیرامون شفاعت، بایکى از محدثان مناظره نموده او را محکوم ساخت، اینک مناظره او:
«یزید فقیر» مىگوید: من در کنار جابر نشسته بودم و او براى مردم از پیامبر گرامى حدیث نقل مىکرد، او ضمن سخنان خود گفت: گروهى از دوزخیان از آتش آزاد مىگردند.
من از این سخن سخت ناراحت شده روبه جابر کردم و گفتم: من از دیگران در شگفت نیستم بلکه از شما یاران محمد(ص) در شگفتم که تصور مىکنید گروهى از دوزخیان از دوزخ خارج مىشوند، در صورتى که این سخن با گفتار خدا سازگار نیست آنجا که مىفرماید:
«آنان مىخواهند از آتش بیرون بیایند ولى هرگز خارج نخواهند شد» (15)/
همینکه من این سخن را گفتم، حاضران به من پرخاش نمودند ولى جابر با کمال برد بارى به آنان گفت: او را به حال خود بگذارید تامن او را روشن کنم، سپس گفت:
آیهاى که در باره خلود در آتش دوزخ تلاوت کردى، مربوط به مشرکان و بت پرستان، وبه طور کلى راجع به کافر انست و در باره آنان نازل شده است، آیه چنین است:
ان الذین کفرو لوانّ لهم ما فى الارض جمیعاً و مثله معه لیفتدوا به من عذاب یوم القیامه ما تقبل منهم و لهم عذاب الیم یریدون ان یخرجوا من النار و ما هم بخار جین منها و لهم عذاب مقیم» (16)/
جابر پس از خواندن این دو آیه" رو به من کرد و گفت : قرآن تلاوت مىکنى ؟ گفتم : قرآن را حفظ کردهام/
جابر در این هنگام مرا به یاد آیه دیگرى انداخت که خداوند دران به پیامبر نوید مقام بس پسندیدهاى مىدهد و مىفرماید:
«اى پیامبر! بخشى از شب را با انجام دادن نوافل (نمازهاى مستحبى) متهجد باش تا خداوند تو را به مقام پسندیدهاى برساند»(17)/
آنگاه جابر افزود: این «مقام محمود» مقام (پسندیده) همان مقام شفاعت است که خداوند از آن سخن مىگوید . این شفاعت کسانى خواهد شد که خداوند آنان را به خاطر گناهانشان، در دوزخ باز داشت خواند کرد و هرگز با آن سخن نخواهد گفت و هر وقت بخواهد آنان را آزاد کند، ازاد مىنماید.
«یزید فقیر»مىگوید: پس از شنیدن بیانات جابر، دیگر شفاعت را انکار نکردم (18).
در اینجا بى مناسبت نیست حدیثى را که از امیر مؤمنان(ع) درباره شفاعت نقل شده و نظریه جابر را به روشنى تأیید مىکند، نقل کنیم امیر مؤمنان(ع) از پیامبر گرامى نقل مىکند که ندائى از طرف پروردگار مىرسد کهاى محمد(ص)! آیا راضى شدى؟ مىگویم بلى راضى شدم.
امیر مؤمنان(ع) پس از نقل این حدیث رو به مردم عراق کرد و گفت: اى مردم عراق! شما تصور مىکنید امیدوار کنندهترین آیه در قرآن، آیه «یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لا تنقطوا من رحمه اللهان الله یغفرو الذنوب جمیعا انه هوالغفور الرحیم» (19) است ولى ماخاندان پیامبر مىگوئیم: امیدوار کنندهترین آیه در کتاب خدا، آیه «ولسوف یعطیک ربک فترضى»(20) است.
آنچه خدا به پیامبر مىبخشد، همان مقام شفاعت است(21)
در پایان، از تذکز نکتهاى ناگزیریم و آن این که: اعتقاد به شفاعت در صورتى مىتواند موثر و سازنده باشد که دور از هر نوع عوام فریبى تفسیر شود و حساب شفاعتى که قران و حدیث یا عقل و خرد به سوى آن دعوت مىکند، از شفاعتى که در اذهان برخى از مردم وجود دارد،
جدا گردد.
تفسیرهاى غلط براى شفاعت از طرف افراد ناوارد، ما را از درک حقیقت شفاعت باز میدارد و آنان را به یاد شعر شاعرى بنام «حاجب» مىاندازد که فکر مىکرد در روز رستاخیز دست على(ع) در باره شفاعت گنهکاران آن چنان باز است که علاقمندان او به اطمینان شفاعتش هر چه بخواهند مىتوانند گناه کنند، از این جهت به افتخار امام قصیدهاى سرود که نخستین بیت آن چنین بود:
حاجب اگر معامله حشر باعلى استمن ضامنم تو هر چه بخواهى گناه کن
ولى همین شاعر - طبق گفته خودوى - در عالم رؤیا امام رادید و خشم حضرت را از سرودن چنین شعر خرافى و بد آموز لمس کرد.
امام از وى خواست قسمت دوم شعر خود را عوض کند و شعر را چنین بخواند:
حاجب اگر معامله حشر با على استشرم از رخ على کن و کمتر گناه کن
خواه این قضیه حقیقت داشته باشد و یا افسانه و پندارى بیش نباشد، حقیقت همین است که در این داستان آمده است.
مسلمانان باید معارف دین خود را از دانشمندان محقق و کتابهاى اصیل اسلامى بگیرند تا شفاعت حقیقى را از شفاعت بى اساس بخوبى باز شناسند و به گفته هر درویش معر که گیر، یا داستانسراى حرفهاى، و یا نوشتههاى عامیانه و بى اساس که بقلم افراد فاقد صلاحیت نوشته شده است، اعتماد نکنند.
در میان یاران پیامبر، جابر جز گروه معدودى است که در میان شیعه شهرت و محبوبیت خاصى دارند د در افکار عمومى، چهره شناخته شدهاى به شمار مىروند، علت این امر، ارتباط و پیوند معنوى عمیق جابر با خاندان رسالت است زیرا جابر همواره در کنار خاندان رسالت بوده و در شرایط حساس و دشوار، علاقه عمیق خود را به این خاندان به ثبوت رسانیده است.
امام صادق(ع) ضمن حدیث مفصلى فرمود: جابر نسبت به ما خاندان پیامبر(ص) وفادار و صمیمى بود(22)
جابر پس از رحلت پیامبر(ص) پیوسته در کنار خاندان رسالت بود و در جریان مبارزه امیر مؤمنان(ع) باسرکشىهاى معاویه، در کنار آن حضرت قرار داشت و در جنگ صفین جز یاران على(ع) بود(23) علاوه برهمه اینها، آمدن جابر به زیارت امام حسین(ع) در کربلا شخصیت جاویدى به او بخشیده است که تا زمانى که نام سرور شهیدان حسین بن على(ع) زنده است، نام جابر نیز در پرتو آن جلوهگر است ، و همین امر باعث شده است که نام جابر در بسیارى از محافل و مجالس دینى، همراه نام امام حسین(ع) برده شود (بخواست خدا در این زمینه در صفحات آینده مشروحاً بحث خواهیم کرد)
براى آنکه ارادت خاص جابر به خاندان پیامبر(ص) بهتر روشن گردد، بى مناسب نیست حدیثى را که در «تفسیر نور الثقلین» امده در اینجا نقل کنیم:
پیشواى ششم حضرت صادق(ع) فرمود: هنگامى که آیه: «قل لا اسئکم علیه اجراً الا الموده فى القربى»(24) نازل شد، پیامبر در میان مسلمانان بپا خاست و فرمود:
«مردم! خداوند حقى براى من بر عهده شما نهاده است، آیا حق مرا ادا خواهید کرد؟»
کسى پاسخ نداد، آن روز گذشت.
فردا باز پیامبر مثل روز گذشته بپاخاست و گفتار روز گذشته را تکرار فرمود و باز کسى پاسخ نداد.
روز سوم نیز این جریان تکرار شد، و چون کسى پاسخ نداد، پیامبر اسلام(ص) فرمود: حقى که گفتم، نه طلا و نقره است و نه غذا و آب. در این هنگام مردم پرسیدند: حقى که فرمودید کدام است؟
فرمود: خداوند این آیه را بر من نازل فرمود:
«قل لااسئلکم علیه اجراً الاالموده فى القربى»
مسلمانان عرض کردند: اگر حقى که به گردن ما دارى، این (دوستى با خاندان شما) است، اشکال ندارد، پذیرفتیم.
پیشواى ششم (به اینجا که رسید) فرمود:
جز هفت تفر کسى به مفاد این آیه وفادار نشد، و آنان عبارتند از: سلمان - ابوذر - عمار - مقداد - جابربن عبدلله انصارى - یک نفر غلام آزاد شده پیامبر(ص) بنام «ثبت»(25) زید بن ارقم(26).
آرى جابر در عمل به مضمون این آیه وفادار بود و در دفاع از خاندان پیامبر(ص) و بیان فضیلت آنان، از هیچ کوششى فروگذار نمىکرد.
«ابوزبیر» مىگوید:
جابر به عصا تکیه مىکرد و در کوچهها و مجالس انصار مىگشت و مىگفت: على بهترین انسانهااست، هر کس این مطلب را انکار کند حق کشى کرده است. آنگاه مىگفت:
اى گروه انصار! فرزندان خود را با مهر على تربیت کنید...(27)
باز «ابوزبیر» مىگوید:
از جابر پرسیدم: على چکونه شخصى بود؟ او ابروان خود را که روى چشمانش افتاده بود، بالا کشید و گفت: «على بهترین افراد بشر در روى زمین بود، ما، در زمان رسول خدا، منافقان را از طریق عداوت با على(ع) مىشناختیم»(28)
از جابر در مورد جنگ و مخالفت با على(ع) پرسیدند، وى پاسخ داد: در حرمت جنگ با على، جز کافران کسى شک نمىکند(29) جابر از نخستین کسانى بود که پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) به على(ع) پیوستند و در پیمان خود با او وفادار و صمیمى ماندند(30) البته گرایش جابر به سوى امیر مؤمنان(ع) بى جهت نبود زیرا او خود یکى از راویان حدیث معروف «غدیر»(31) و نیز حدیث مشهور «منزلت» است که در کتابهاى مختلف سنى و شیعه از طریق مختلف نقل شده است.
ترجمه حدیث منزلت چنین است:
جابر مىگوید: پیامبر اسلام(ص) به على(ع) فرمود: آیا نمىخواهى نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى، جز اینکه پیامبر بعد از من نخواهد بود؟(32)
پیشواى ششم فرمود:
بعد از شهادت امام حسین(ع) مردم از خاندان پیامبر(ص) روى برتافتند جز «ابوخالد کابلى» «یحیى بن ام طویل»، جبیربن مطعم»، و «جابر بن عبدالله انصارى خاندان رسالت، افزایش یافت(33).
جابر مىگوید: روزى به حضور پیامبر(ص) شرفیاب شده عرض کردم: وصى و جانشین شما چه کسى است؟
پیامبر(ص) قدرى سکوت کرد و پاسخ مرا نداد. سپس فرمود:
آیا پاسخ سؤال تو را بدهم ؟
عرض کردم: بلى، ولى چون سکوت کردید، خیال کردم از پرسش من ناراحت شدید
فرمود، ناراحت نشدم، بلکه منتظر فرمان الهى در این زمینه بودم، اینک جبرئیل نازل شد و گفت: اى محمد(ص)! پرودگارت مىگوید: على بن ابى طالب(ص) وصى و جانشین تو در میان خاندان و امت تو است، او پرچمدار تو در روز رستاخیز خواهد بود...(34)
بسیارى از دانشمندان اهل تسنن، در معناى «اولواالامر»
گرفتار اشتباه شده هر زمامدارى را، اگر چه با ظلم و ستمگرى زمام امور را در دست گیرد، «او لوا الامر» پنداشته اطاعت او را واجب دانستهاند و همین امر موجب تقویت زمامداران ستمگر و هزار گونه گرفتارى براى مسلمانان گردیده است.
ولى شیعه، هر زمامدارى را به این عنوان نمىشناسد، بلکه معتقد است اولى الامر 12 نفر جانشیان پیامبر اسلام هستند که اطاعت آن در ردیف اطاعت خدا و پیامبر(ص) قرار گرفته است.
در این زمینه جابر حدیثى از پیامبر اسلام(ص) نقل نموده که به روشنى مطلب را ثابت مىکند، وى مىگوید:
وقتى که آیه: «یاایهاالذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامرمنکم»(35) نازل شد، عرض کردم یا رسول الله!، خدا و پیامبر را مىشناسیم و از آن اطاعت مىکنیم ولى «اولى الامر» چه کسانى هستند که خداوند اطاعت آن را در ردیف اطاعت خود و اطاعت تو ذکر نموده است؟
حضرت فرمود: اولى الامر جانشیان من و پیشوایان بعد از من هستند، اول آنان على بن ابى طالب، بعد از او حسن(ع)، آنگاه حسین(ع)، بعد از او على بن الحسین(ع)، و بعد از او محمد بن على(ع) است که در تورات معروف به «باقر» است و تو او را خواهى دید (تازمان او زنده خواهى ماند)، وقتى او را دیدى سلام مرا به او برسان بعد از او صادق، جعفر بن محمد(ع)، آنگاه موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، بعد ار او محمد بن على(ع)، بعد از او على بن محمد، پس از او حسن على(ع)، و بعد از او فرزندش که همنام و هم کنیه من خواهد بود، مىباشد. او است کسى که شرق و غرب جهان به دست او فتح خواهد شد، او از دیدگان غایب مىشود، غیبتى طولانى که به علت طولانى بودنش (گروهى از) مردم در امامت او شک مىکنند، مگر آنانکه خداوند دلهایمان را با ایمان پاکیزه گردانده است...(36)/
روایات متعددى از جابر نفل شده است حاکى از اینکه دختر گرامى پیامبر فاطمه زهرا (سلام الله علیها) لوحى را به او نشان داده است که اسامى دوازده نفر پیشوایان اسلام از امیر مؤمنان(ع) تا حجت بن الحسن العسکرى (عج) در ان نوشته شده بود ولى بعضى از این روایات از نظر تاریخى درست نیست زیرا شامل دیدار جابر با امام صادق(ع) است در صورتیکه به اتفاق دانشمندان ، جابر حضرت صادق (ع) را ندیده و در زمان امام باقر(ع) از دنیا رفته است. روایت زیر نمونه این گونه روایات است:
«امام باقر(ع) هنگام وفات، فرزند خود امام صادق(ع) را احضار نمود و امامت را به او تفویض کرد.
برادرش «زیدبن على» که حاضر بود و تمایل به امامت داشت: عرض کرد: اگر آنگونه که حسن بن على (ع) با برادرش حسین (ع) رفتار کرد (او را امام بعد از خود معرفى نمود) رفتار مىکردى (امامت را به من واگذر مىنمودى) کار بدى نبود.
امام باقر(ع) توضیح داد که این کار، به میل و اختیار او نیست و امامت، یک امانت الهى است که از پیشوایان قبلى به او رسیده است و او باید مطابق فرمان خدا و وصیت آن رفتار کند.
آنگاه براى تأیید گفتار خود، «جابر بن عبدالله» را احضار فرمود و جریان لوح را در چضور جمع از او پرسید و او روایت لوح را مشروحاً نقل کرد...(37)
چنانکه ملاحظه مىشود این روایت نشان مىدهد که امام صادق(ع) و جابر بن عبدالله هر دو هنگام وفات امام باقر(ع) حضور داشتهاند در صورتى که جابر پیش از وفات امام باقر(ع) از دنیا رفته بود و اصولا امام صادق را درک نکرد.
چنانکه قبلا گفتیم، جابر دلبستگى عمیقى به خاندان پیامبر(ص) داشت و با دشمنان این خاندان، دشمنى آشتى ناپذیرى داشت،او روزى براى کارى وارد شام شد و خواست با معاویه ملاقات کند، معاویه به علت ارتباط خاص او با خاندان رسالت، مدتى او را معطل کرد و بعد از چند روز اجازه ورود داد، همینکه جابر در کاخ معاویه باوى روبرو شد، گفت: آیا از پیامبر خدا نشنیدهاى که فرمود: هر کس که نیازمندان و گرفتاران را راه ندهد و به گرفتارى آنان رسیدگى نکند خداوند او را روز حاجت و پریشانى، از رحمت خود دور مىکند(38)/
معاویه از گفتار جابر خشمگین شد و گفت: من از پیامبر(ص) شنیدهام که مىفرمود: بعد از من با حکومتى روبرو مىشوید که باید (در برابر ستمهاى آن) شکیبا و بردبار باشید///
جابر گفت: راست گفتى و آنچه را که فراموش کرده بودم به خاطر آوردى، این جمله را گفت و از کاخ او بیرون آمد و بر مرکب خود سوار شد و شام را ترک گفت///
معاویه براى جبران کار، ششصد دینار براى جابر فرستاد، او این هدیه را پس فرستاد و به مأمور گفت: به معاویه بگو: اى فرزند زن جگر خوار! من هرگز وسیلهاى براى ثبت عمل نیکى در نامه اعمال تو نمىگردم!(39)
یکى از افتخارات جابر، این است که حامل سلام پیامبر اسلام(ص) براى امام باقر(ع) پیشواى پنجم شیعان بود که سالها پس از رحلت پیامبر، این سلام را به حضرت باقر(ع) ابلاغ نمود.
امام باقر(ع) مىفرماید:
روزى نزد جابر - که نابینا شده بود - رفتم و به او سلام کردم پاسخ سلام مرا داد و گفت: شما کى هستید؟
گفتم: من محمد بن على بن الحسین هستم.
گفت: پسرم! نزدیک بیا، نزدیک رفتم، جابر بردستهاى من بوسه زد و خم شد که پاهاى مرا نیز ببوسد، خود را کنار کشیدم! آنگاه گفت:
پیامبر اسلام(ص) به شما سلام رساند، گفتم: سلام و رحمت و برکات خدا بر پیامبر باد، پیامبر چگونه سلام رساند؟
گفت: «روزى در محضر پیامبر بودم، فرمود: جابر! تو به قدرى زنده مىمانى که یکى از فرزندان مرا بنام محمد بن على بن الحسین» دیدار مىکنى، خداوند به او نور و حکمت عطا خواهد کرد هر وقت او را دیدى سلام مرا به او برسان»(40)
مرحوم «صدوق» این موضوع را طى حدیثى، به گونهاى دیگر نقل مىکند او مىنویسد:
«...جابربن عبدالله انصارى مىگوید: پیامبر به من فرمود: جابر! تو به قدرى عمر مىکنى که فرزندم محمدبن على بن الحسین(ع) را که در تورات معروف به «باقر» است(41) دیدار مىکنى، هروقت او را دیدى از من به او سلام برسان.
روزى جابر، در یکى از کوچههاى مدینه حضرت باقر(ع) را دید و گفت: جوان! تو کیستى؟ حضرت پاسخ داد: من محمد بن - على بن الحسین هستم /
گفت: پسرم! جلوبیا، آمد برگرد، حضرت برگشت، در این هنگام (که جابر قیافه حضرت را از روبرو و پشت سر، کاملاً دید) گفت: به خداى کعبه سوگند، قیافه، عین قیافه پیامبر است.
سپس گفت: پسرم! پیامبر به تو سلام رساند.
امام باقر فرمود: سلام جاوید من بر پیامبر باد، درود بر تو باد که سلام پیامبر را به من ابلاغ نمودى. آنگاه جابر سه بار گفت: یا باقر! تو براستى باقر و شکافنده مشکلات علومى! از آن روز، جابر به محضر حضرت باقر(ع) شرفیاب مىشد و از علوم سرشار ان حضرت استفاده مىکرد، گاهى جابر در احادیثى که از پیامبر اسلام نقل مىکرد، اشتباه مىنمود و امام باقر(ع) اشتباه او را اصلاح کرده صورت صحیح حدیث را بیان مىفرمود، جابر نیز مىپذیرفت و به سخنان خود ادامه مىداد و مىگفت: یا باقر! خدا را گواه مىگیرم که تو در کودکى به منصب امامت رسیدهاى»(42)/
در اینجا تذکر این نکته لازم است که جریان دیدار جابر با امام باقر(ع) و ابلاغ سلام پیامبر(ص) به انحضرت ضمن روایات مختلف و با مضمونهاى مشابه، در کتابهاى: رجال کشى، کشف الغمه، امالى صدوق، امالى شیخ طوسى، اختصاص مفید، و امثال اینها نقل شده است که دو نمونه از آنها را ملاحظه فرمودید. این روایات از دو نظر متناقض به نظر مىرسند:
نخست اینکه طبق مفاد بعضى از آنها، جابر، امام باقر(ع) را در یکى از کوچههاى مدینه دیده است، و طبق بعضى دیگر در خانه امام چهارم، ومطابق دسته سوم، امام باقر پیش جابر رفته و در آنجا، جابر، حضرت را شناخته است.
دوم اینکه در بعضى از این روایات، تصریح شده است که جابر در آن هنگام نابینا شده بود (مثل حدیث اولى که نقل شد) ولى در برخى دیگر آمده است که جابر با دقت، قیافه امام پنجم رانگاه و وارسى کرد (مثل حدیث دوم) بدیهى است که این موضوع با نابینائى جابر، سازگار نیست.
اکنون این سؤال پیش مىآید که این احادیث چگونه با هم قابل جمعند؟
در پاسخ تناقض نخست، من توان گفت که از این نظر منافاتى میان این احادیث نیست زیرا قرائن نشان مىدهد که جابر روى اخلاص وارادت خاصى که به خاندان پیامبر(ص) داشت، پیشگوئى و سلام پیامبر را تکرار مىکرد و مىخواست از این طریق عظمت امام باقر(ع) بهتر روشن گردد. بنابر این چه اشکال دارد که این جریان چند بار و در محلها و مناسبتهاى مختلف تکرار شده باشد؟.
اما پاسخ تناقض دوم این است که شاید آن دسته از روایات که حاکى از دیدن و نگاه کردن جابر است، قبل از نابینائى او بوده است.
«جابر بن عبدالله» چون در آخر عمر به ضعف و پیرى مبتلا شد، امام باقر(ع) به دیدار او رفت و از حال او پرسید. او گفت: حالى دارم که در این حال پیرى را بر جوانى، بیمارى را بر تندرستى، و مردن را به زیستن ترجیح مىدهم.
امام باقر(ع) در مقام ارشاد و آگاه سازى او فرمود:
امامن، اگر خدا مرا پیر گرداند، حال پیرى را دوست مىدارم، اگر جوان سازد جوانى را اگر بیمارسازد، بیمارى را، اگر شفا دهد شفا را، اگر بمیراند مردن را، و اگر زنده دارد زندگى را دوست مىدارم. جابر چون این گفتار حضرت را شنید دست او را بوسید و عرض کرد:
رسول خدا راست فرمود، او به من فرمود: «یکى از فرزندان مرا خواهى دید که نام او نام من خواهد بود و مشکلات علوم را خواهد شکافت. از این جهت به او لقب باقر علوم اولین و آخرین خواهند داد».
از این گفتار امام بر مىآید که جابر در مقام «صبر» بوده ولى امام باقر(ع) در رتبه «رضا» قرار داشته است.(43)
این حدیث، ما را، به یکى از اصول عالى اسلام که در اصطلاح قرآن و حدیث به آن مقام (تسلیم) و در اصطلاح حکمأ و دانشمندان به آن، «رضا» مىگویند رهبرى مىکند، اصولا اسلام راستین و ایمان عالى در صورتى تحقق مىپذیرد که در فرد با ایمان، یک چنین روحى که حاکى از سپردن کارها به دست خدا است، پدید آید، و در برابر حوادث خارج از اختیار، به تقدیر خدا، راضى گردد بى انکه چینى در پیشانى، و گرهى در ابرو پدید آورد.
حوادثى که انسان با ان روبرى مىگردد بر دو نوع است:
1 - حوادثى که در قلمرو اختیار اوست 2 - حوادث خارج از حوزه اختیار. در قسمت نخست، طراح و نقاش زندگى، و عامل سرنوشت ساز، خود انسان است، و هر نوع سعادت و خوشبختى که نصیب انسان و یا شقاوت و بدبختى که دامنگیر او مىگردد، مربوط به خود او است،
و در محیط زندگى، عاملى به نام قضاوقدر، جز اختیار و آزادى انسان وجود ندارد و عوامل دیگر، از اراده و خواست او سرچشمه مىگیرد، این جاست که قرآن مىفرماید: لیس للانسان الاماسعى (44): هر انسانى در گرو کار و کوشش خود مىباشد.
و نیز، مىفرماید: «لها ما کسبت، و علیها ما اکتسبت»(45): هرکس کارنیک کرد مال او است، و هر چه کار بد کرد، مربوط به خود او مىباشد.
بطور کلى همه قوانین آسمانى، از واجب و حرام، یا قوانین جزائى بر این اساس استوار است که بشر، حرو آزاد مىباشد، و مسئول کارهاى او، خود اوست.
ولى در قسم دوم، عاملى خارج از حوزه قدرت و اراده انسان، او را با یک سلسله حوادثى روبرو مىسازد که وى را یاراى مبارزه با آنها نیست، و چون این حوادث، از اراده حکیمانه خدا، سرچشمه مىگیرد چارهاى جزاین نیست که انسان عارف به مقام ربوبى در برابر آن، سر تسلیم فرو آورد، و آنچه را که او پسندیده است، بپسندد، و به ان راضى گردد. چنین رضا وتسلیم، نشانه ایمان کامل و اخلاص راستین انسان است.
اینک براى نمایاندن ارزش چنین تسلیم، به نقل دو سخن مىپردازیم:
1 - امیرمؤمنان در یکى از سخنان خود، واقعیت اسلام را جز این نمىداند که مسلمان در برابر تشریع الهى و تقدیر وى سر تسلیم فرود آورد چنانکه مىفرماید: الا وان الاسلام هو التسلیم (46): اسلام همان تسلیم در برابر تفدیر خدا است.
گویا عارف حقیقى «مرحوم حکیم سبزوارى» از کلام امام باقر الهام گرفته در عظمت این مقام مىگوید:
و بهجه بما قضى الله رضاو ذوالرضا بما قضى ما اعتراضا
اعظم باب الله فى الرضا وعىو خازن الجنه رضواناً دعى
فقراً على الغنى صبوراً ارتضىو ذان سیان لصاحب الرضا(47)
«خرسندى به آنچه خداوند به آن راضى شده است رضا است،
و صاحب مقام «رضا» هرگز برقضاى الهى، اعتراض نمىکند.
بزرگترین باب خداوند، باب رضا به تقدیر است و نام خازن بهشت «رضوان» است.
اگر کسى «فقر» را بر «غنا» برگزیند این فرد به مقام «صبر» رسیده است ولى اگر فقر و غنى در نظر او یکسان باشد این چنین شخص داراى مقام «رضا» است».
شکى نیست که مقام رضا برتر از مقام صبر است زیرا، صابر، در برابر اراده خدا خود را صاحب اراده و اختیار مىشمارد و یکى را بر دیگرى ترجیح مىدهد در حالى که صاحب مقام رضا، از خود بیخود گشته براى خود، در برابر اراده نافذ خدا، شأن و مقامى قایل نیست و گفتگوى امام باقر با جابر، ناظر این نکته عرفانى است.
متأسفانه بسیارى از شخصیتهاى بزرگ دینى یا علمى و اجتماعى جهان، در ،عصر خود ناشناخته ماندهاند و منافع و مصالح قدرتهاى و قت، وحساب سود و زیانهاى شخصى نگذاشته چهره درخشان آنان آنچنان که بوده در عصر خود آنان جلوه گر شود و «حجابى» از «معاصرت» به روى عظمت آنان کشیده شده است ولى از انجا که حقیقت براى همیشه پنهان نمىماند، با گذشت زمان و از بین رفتن حسابها و انگیزههاى شخصى، کم کم غبار ابهام از چهره انان کنار رفته شخصیت بزرگشان جلوه گر شده است.
این مطلب در مورد حضرت سیدالشهدا(ع) نیز تا حدودى صادق است زیرا همه مىدانیم که بسیارى از مردم آن زمان، امام حسین(ع) را کاملا نشناخته بودند و با عظمت خیره کننده آن حضرت آنچنانکه باید آشنا نشده بودند، فقط عده معدودى بودند که از مقام بزرگ امام حسین (ع) آگاه بودند این عده نیز پس اچ شهادت او، جرأت اظهار نظر پیرامون عظمت و شهادت آن حضرت نداشتند زیرا مرعوب حکومت پلید اموى بودند.
از میان این عده تنى چند بودند که با شهامت، و تن در دادن به همه خطرات، از امام به نیکى یاد مىکردند و به قاتلان و دشمنان اولعن و نفرین مىفرستادند.
یکى از پیشتازان بر جسته این گروه، جابر بن عبدالله انصارى است که براستى سند زرّینى در ابراز علاقه به خاندان رسالت از خود بجا گذاشت و هنوز چهل روز از شهادت حضرت سید الشهدا(ع) نگذشته بود که به زیارت تربت پاک او شتافت /
پس از حادثه کربلا که جامعه اسلامى مرعوب قدرت و پیروزى خونین یزید بود، و شکست ظاهرى امام حسین(ع) ضربه تکان دهندهاى بر افکار وارد ساخته بود. جابر از افراد معدودى بود که مرعوب قدرت حکومت پلید اموى نشد، و گام بزرگى براى معرفى عظمت و شهادت امام حسین(ع) برداشت، او از مدینه رهسپار کربلا شد تا بوسه بر خاک پاک قبر شهید راه جق امام حسین(ع) بزند و بدین وسیله فریاد خشم و نفرت بر ضد مخالفان و دشمنان امام بر آورد.
اهمیت کار جابر از اینجا روشن مىشود که: اوّلاً تا آن روز و حشت از قدرت یزید هنوز بر دلها حکومت داشت و کسى جرأت نکرده بود علناً براى زیارت قبر پاک امام حسین(ع) برود.
ثانیا: جابر یک فرد عادى نبود، بلکه یکى از یاران بزرگ و بر جسته پیامبر اسلام(ص) بود که در میان مسلمانان ار مقبولیت همگانى و از وزنه و شخصیت ممتازى بر خوردار بود، به طورى که امام باقر(ع) در بسیارى از موارد، احادیث پیشواى بزرگ اسلام و پدران خود را از قول جابر نقل مىنمود تا احیانا جاى اعتراض و بهانه جوئى براى مخالفان باقى نماند (چنانچه قبلا اشاره کردیم).
بنا بر این اگر جابر با این خصوصیات، از مدینه رهسپار زیارت امام حسین(ع) شود، ضربه کوبندهاى بر پر ستیژه و وجهه حکومت یزید بن معاویه، و خط زرینى است که در دفتر زندگانى پر افتخار جابر نقش مىبندد.
بارى جابر همراه «عطیه عوفى»(48) رهسپار کربلا شد و روز بیستم ماه صفر سال 61 هجرى در چهلمین روز شهادت امام حسین(ع) به زیارت قبر پاک آن چضرت نایل شد و (بنقل برخى از مورخان بزرگ) در همان هنگام خاندان امام حسین(ع) در بازگشت از شام، وارد کربلا شدند و همراه جابرو مردم اطراف کربلا به سو گوارى پرداختند زیارت جابر یک زیارت عادى نبود بلکه یک زیارت حماسى و توأم با اشک و آه و حسرت بود، او با این عمل خود، درسى بزرگ در زمینه و لایت و ابر از علاقه به خاندان پیامبر، به آیندگان آموخت.
خوبست تفصیل این زیارت را از زبان «عطیه» بشنویم وى مىگوید: همراه جابر بن عبدالله انصارى به زیارت قبر امام حسین(ع) رهسپار شدیم، همینکه به نزدیکى کربلا رسیدیم، جابر در نهرفرات غسل کرد، سپس لباس پوشید و سر کیسه عطرى را باز کرد و مقدارى از آن، بر بدن خود پاشید و خود را خوشبو ساخت در هر گامى که به سوى قبر امام حسین(ع) بر میداشت، زبانش به ذکر و یاد خدا گویا بود همینکه به نزدیکى قبر رسید، گفت: دست مرا به قبر برسان، دست او را به روى قبر نهادم جابر از فرط اندوه و غم، از هوش رفت و برروى قبر نقش بست، من آب به سر و صورت او پاشیدم، همینکه به هوش آمد، سه بار صدا زد: یا حسین! آنگاه گفت: چگونه دوستى است که جواب دوست را نمىدهد؟
سپس جواب خویش را داد و گفت:
«چگونه مىتوانى پاسخ بدهى در حالى که رگهاى گردنت بریده شده، خونت ریخته، و سرت از بدن جدا گشته است؟!
گواهى مىدهم که تو زاده بهترین پیامبران، فرزند سرورمؤمنان، فرزند همزاد تقوى، از نسل هدایت، پنجمین عضو اصحاب کسأ، فرزند - سرور برگزیدگان الهى، وزاده فاطمه سرور زنان جهانى.
چگونه چنین نباشى در حالى که از دست سرور پیامبران، غذا خورده، در دامن پرهیزگاران پرورش یافتهاى، از پستان ایمان شیر خورده و بانور اسلام از شیر بازگرفته شدهاى. تو، چه در زندگى و چه پس از مرگ پاک بودهاى، دلهاى مؤمنان از فراق تو آزرده گشته است و لى در زنده بودن تو شکى ندارند.
سلام و درود خدا بر تو باد، گواهى مىدهم که در راه برادرت یحیى بن زکریا گام نهادى و مثل او بشهادت رسیدى»
سپس جابر به اطراف قبر نگریست و چنین گفت:
«درود بر شما روانهاى پاکى که در آستان حسین(ع) خفته و در بارگاه او آورمیدهاید!
گواهى مىدهم که شما نماز را بر پاى داشتید، زکات را پرداختید، امر به معروف و نهى از منکر نمودید، با بیدینان به جهاد بر خاسته خدا را پرستش نمودید تا آنکه مرگ را در آغوش کشیدید! سوگند به خدائى که محمد(ص) را به پیامبرى بر انگیخته، ما نیز در پاداش شما شریکیم!».
عطیه مىگوید، گفتم:
«چگونه در پاداش این شهیدان، با آنان شریکیم در حالى که ما، در راه شهادت قدمى بر نداشته، شمشیرى نزدهایم و حال آنکه سرهاى آنان در راه خدا از تن جدا گشته و فرزندانشان یتیم، و همسرانشان بیوه گشتهاند؟!»
جابر پاسخ داد: اى عطیه! من از پیامبر(ص) شنیدم مىفرمود: «هرکس هر گروهى را دوست بدارد، روز رستاخیز در صف آنان قرار مىگیرد و با آنان یکجا محشور مىگردد، و هر کس عمل هر گروهى را دوست بدارد در پاداش یا کیفر عمل آنان شریک خواهد بود. سوگند به خدائى که محمد(ص) را به پیامبرى بر انگیخته، نیت واعتقاد من و یارانم، عینا همان اعتقاد و نیت حسین(ع) و یاران اوست».
عطیه مىگوید:
در این هنگام سیاهى کاروانى از سوى شام نمودار گشت، به جابر گفتم: اینک سیاهى کاروانى از سوى شام نمودار شده است،
جابر گفت: برو از این کاروان خبرى براى ما بیاور، اگر از افراد عمر بن سعد بودند، برگرد و خبر بده، عطیه رفت طولى نکشید بر گشت و گفت: جابر! برخیز و از حرم رسول خدا استقبال کن، اینک زین العابدین است که همراه عمهها و خواهرانش مىایند/
جابر با سروپاى برهنه حرکت کرد، همینکه به نزدیکى امام زین العابدین رسید، امام فرمود: تو جابرى؟ عرض کرد: بلى، فرمود:
جابر! این جا بود که مردان ما کشته شدند، کودکان ما سربریده شدند، زنان ما، به اسیرى رفتند خیمههاى ما را آتش زدند...(49)
بارى جابر که آخرین باز مانده گروه شرکت کنندگان در پیمان عقبه بود(50)، پس از عمرى مجاهدت و کوشش در راه خدا، در حالى که از مرز نودسالگى گذشته بود در سال 78 (51)، دیده از جهان فروبست و براى همیشه در خاک مدینه آرمید (52).
درود به روان پاک وى و هم پیمانانش که هرگز در مبارزه با کفر و شرک و ستم، دمى از پاى ننشستند.
گر کرب و بلا نبوده ایم ، حال هستیم
گر شام بلا نبوده ایم ، حال هستیم
ای مردم عالم همگی گوش کنیـد
تا آخر خون مطیع رهبر هستیم
آرمانخواهی انسان مستلزم صبر بر رنجهاست ، پس ای خوب ، برای جانبازی در راه آرمانها یاد بگیر که در این سیاره رنج ، صبورترین انسانها باشی .
شهید سید مرتضی آوینی [گل]